دلم هوای پرواز دارد،
اما انگار همیشه چیزی به پایم بسته‌اند.
زنجیری از بایدها،
از حرف مردم، از سایه‌ی ترس،
از قفسی که با دست خودم ساخته‌ام…
و حالا گمشده‌ام در میان میله‌هایش.

آزادی را می‌خواهم،
نه در هیاهوی خیابان و فریاد،
بلکه در سکوتی عمیق،
در لحظه‌ای که خودم باشم، بی هیچ نقشی، بی هیچ قضاوتی.
آزادی برای من یعنی یک نفسِ کامل…
یعنی جایی که دلم بگیرد، گریه کنم،
شاد شوم، بخندم، بی‌دلیل، بی‌توضیح.

می‌خواهم بروم،
بروم به سمتی که روحم سبُک شود،
از آنجا که خنده‌هایم قرضی نیستند،
و غم‌هایم را کسی به سخره نمی‌گیرد.

من در جست‌وجوی آزادی‌ام…
نه برای فرار از دنیا،
بلکه برای پیدا کردن خودم در آینه‌ای بی‌غبار.
کاش کسی بفهمد…
که این دلتنگی عمیق،
نه برای آدم‌هاست،
نه برای گذشته…
برای آزادی‌ست.