یه زمانی بود، پاتوق ما بچه‌ها خونه‌ی آقاجونم بود.
من، دخترعمه‌هام، دخترعموم... به قول عموم یه مشت وروجک کله‌شیطون! 😄
تا چشم آقاجون رو دور میدیدیم، می‌زدیم بیرون سمت دیوار همسایه روبه‌رویی... یه آتیش فسقلی راه می‌نداختیم، با کلی استرس که نکنه دست‌مون آتیش بگیره یا آقاجون بگیرتمون بگه باز چی کار کردین؟ 😅

بعدم من همیشه مامور بودم از آشپزخونه سیب‌زمینی کش برم!
چرا؟ چون نوه‌ی محبوب بودم دیگه، وظایف خاص داشتم و البته بگما همیشه آقاجون مچم رو میگرفت ولی اخه کی دلش میومد به من نه بگه؟ 😎

سیب‌زمینی‌ها رو پرت می‌کردیم تو آتیش، با نمکی که هر سری نوبت یکی‌مون بود از خونه کش بره بیاره. یه لقمه دودی، یه دهن پر خنده!

ولی اصل خوشی کجا بود؟
اونجا که بعد اینکه پوست سیب‌زمینی رو درمی‌آوردیم با دستای سیاه‌مون واسه هم دیگه سیبیل می‌کشیدیم!
قیافه‌هامون تهش مثل دلقک‌های زغالی می‌شد 😁

الان اگه یکی بخواد همچین کاری کنه، باید ده تا فیلتر اینستاگرام بندازه روش تا به اون جذابیت برسه!

دلم واسه بچگی هام تنگ شده هعی خداجونم یادش بخیر💔:]..