دلم فقط یک چیز می‌خواهد،
یک تنهاییِ ناب، یک خلوت بی‌کسی،
جایی که هیچکس نباشد، هیچ صدایی نباشد،
جز صدای قلبی که شکسته و خسته توی سینه‌ام می‌زند.

دلم می‌خواهد از این همه آدم‌های پر سر و صدا فرار کنم،
از نگاه‌هایی که مرا می‌بینند ولی نمی‌فهمند،
از حرف‌هایی که فقط حرف‌اند و نه حقیقت،
از این دنیا که گاهی آنقدر شلوغ و بی‌رحم است،
که حتی نفس کشیدن هم سخت می‌شود.

تنهایی می‌خواهم تا گریه کنم،
تا بدون هیچ ترسی بشکنم و دوباره بسازم،
تا با خودم رو راست باشم، بی‌نقاب، بی‌دروغ،
تا اجازه بدهم بغض‌هایم بی‌صدا در گوشه‌ای خالی از چشم کسی فرو بریزد.

دلم می‌خواهد آنقدر تنها باشم،
که بتوانم بفهمم واقعاً کی هستم،
چه چیزی می‌خواهم، و چرا این همه سنگینی روی قلبم است،
دلم می‌خواهد تنها باشم، نه برای فرار،
بلکه برای پیدا کردن خودم...